جدول جو
جدول جو

معنی دل برداشتن - جستجوی لغت در جدول جو

دل برداشتن
کنایه از از چیزی صرف نظر کردن، دل کندن و قطع علاقه کردن از کسی یا چیزی، برای مثال نباید بستن اندر چیز و کس دل / که دل برداشتن کاری ست مشکل (سعدی - ۱۴۳)
تصویری از دل برداشتن
تصویر دل برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
دل برداشتن
(پَ / پِ وَ بُ دَ)
دل برگرفتن. دل کندن. دست کشیدن. قطع علاقه کردن. صرف نظر نمودن. قطع امید کردن. امیدی نداشتن:
دل از دنیا بردار به خانه بنشین پست
فرابند در خانه به فلج و به پژاوند.
رودکی.
کار دل برداشتن از ولایت و سستی رای بدان منزلت رسید که... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 672). امیر دل از وی برداشت. (تاریخ بیهقی ص 364). از شغل هائی که بدیشان مفوّض بود... استعفا خواستند و دلها از ما و کارهای ما برداشتند. (تاریخ بیهقی ص 334).
چو ابر از شوربختی شد نمکبار
دل از شیرین شورانگیز بردار.
نظامی.
کس این کند که دل از یار خویش بردارد
مگر کسی که دل از سنگ سخت تر دارد.
سعدی.
نبایدبستن اندر چیز کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل.
سعدی.
سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتی
آخر ای بدعهد سنگین دل چرا برداشتی.
سعدی.
- دل برنداشتن از کسی، مواظب او بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چنین گفت با نیطقون قیدروش
کز او برندارم دل و چشم وگوش.
فردوسی.
- دل از جان برداشتن، مأیوس شدن از زندگانی. قطع امید کردن از زندگانی: خداوند (احمد حسن) کریم است مرا فرونگذارد که دل از جان برداشته ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182).
بروز معرکه ایمن مشو ز خصم ضعیف
که مغز شیر برآرد چو دل ز جان برداشت.
سعدی.
- دل از خود (ازخویش) برداشتن، قطع امید از زندگی کردن. یقین به مرگ کردن: این وزیر سخت نالان است و دل از خویشتن برداشته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368). از بغداد اخبار رسیده است که خلیفه القادر باﷲ نالان است و دل از خود برداشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 285). و میگوید (ابوعلی سینا) زنی را دیدم که این علت بر وی دراز گشته بود و دل از خویشتن برداشته و مرگ را ساخته... (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- دل از سر برداشتن، دل از جان شستن. ترک سر کردن:
من اول که این کار سر داشتم
دل از سر بیکبار برداشتم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دل برداشتن
دست کشیدن، دل برداشتن، از چیزی دل کندن از آن قطع علاقه کردن، صرف نظر کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدم برداشتن
تصویر قدم برداشتن
حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو برداشتن
تصویر بو برداشتن
بو گرفتن، بوناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی برداشتن
تصویر پی برداشتن
دنبال کردن، از پی کسی رفتن، رد پای کسی را گرفتن برای یافتن او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست برداشتن
تصویر دست برداشتن
دست برآوردن، دست بلند کردن
کنایه از ول کردن، صرف نظر کردن، دل کندن از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دور برداشتن
تصویر دور برداشتن
سرعت گرفتن، سرعت پیدا کردن، تند شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر برداشتن
تصویر سر برداشتن
سر بلند کردن، بلند کردن سر از بالش و بستر
قیام کردن، بر ضد کسی برخاستن، شورش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رِ شُ دَ)
دم گرفتن چنانکه اسب و شتر کنند. بلند کردن دم. (یادداشت مؤلف) : اکتیار، دم برداشتن ناقه وقت گشنی یا دم برداشتن اسب در دویدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لک برداشتن میوه. قسمتی از میوه براثر آسیب و فساد برنگ دیگر درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غله برداشتن
تصویر غله برداشتن
پارودن چاش برداشتن گرد آوردن غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزل برداشتن
تصویر غزل برداشتن
غزل گفتن، غزل خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم برداشتن
تصویر علم برداشتن
درفش برداشتن بردن درفش حمل علم، عزاداری کردن سوگواری بر پا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بلند کردن سر (از بالش و غیره)، قیام کردن ضد کسی برخاستن شورش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمل برداشتن
تصویر حمل برداشتن
آبستن شدن آبستن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور برداشتن
تصویر دور برداشتن
گرم شدن خیز برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو برداشتن
تصویر بو برداشتن
کسب کردن بو، گندیدن و بوی نا گرفتن: (در فصل گرما خورش شب مانده بو برمیدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست برداشتن
تصویر دست برداشتن
دست از کسی یا کاری دست کشیدن از او یا از آن ول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را در یاد و حافظه داشتن مطلبی را در حفظ داشتن و قادر به باز گفتن آن از حفظ بودن
فرهنگ لغت هوشیار
دنبال کردن تعقیب کردن: گربما هم سفری سلسله از ما بردار، پشت پا زن دو جهانرا و پی ما بردار، (صائب)، دنبال کردن کسی برای در یافتن وی ایز او را برداشتن، یا پی کشتن کسی برداشتن، مقدمات کشتن او را فراهم کردن: حق نعمت شاه بگذاشتند پی کشتن شاه برداشتند. (ن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر برداشتن
تصویر سر برداشتن
((~. بَ تَ))
قیام کردن، شورش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لک برداشتن
تصویر لک برداشتن
((لَ. بَ تَ))
قسمتی از میوه که بر اثر آسیب و فساد به رنگ دیگری درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی برداشتن
تصویر پی برداشتن
((پِ. بَ تَ))
تعقیب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب برداشتن
تصویر آب برداشتن
((بَ تَ))
فرق داشتن هدف باطنی با اعمال ظاهری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در بر داشتن
تصویر در بر داشتن
Contain
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اندوهگین بودن، رنجیده بودن از کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از در بر داشتن
تصویر در بر داشتن
содержать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از در بر داشتن
تصویر در بر داشتن
enthalten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از در بر داشتن
تصویر در بر داشتن
містити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از در بر داشتن
تصویر در بر داشتن
zawierać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از در بر داشتن
تصویر در بر داشتن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از در بر داشتن
تصویر در بر داشتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از در بر داشتن
تصویر در بر داشتن
contenere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از در بر داشتن
تصویر در بر داشتن
contener
دیکشنری فارسی به اسپانیایی